....چی بگم..
جگر گوشه ام و من چه روزها و شبها رو تنهایی سپری کردیم جگر گوشه ام حتی گاهی که احساسا می کرد ناراحتم یا نگران خودش بازی می کرد و کاری به کارم نداشت چه شبها که از ترس زودی میرفتیم اتاق خواب و سریع درش و قفل می کردم،چه شبهایی که وقتی در کنارم خواب بودی از تنهایی گریه کردم بی صدا.. چه روزهایی که تنهایی رو با تمام استخونهام حتی مغز استخونم تجربه کردم ولی فردا تموم میشه و بابایی برای همیشه میاد پیشمون
نویسنده :
شیرین
13:26