karenkaren، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

جگرگوشه ام و من

ماجرای دستمال کاغذی

1390/5/14 12:23
نویسنده : شیرین
121 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب جگر گوشه ام خسته بود و 10.30 خوابید منم اومدم پای اینترنت همین که خواستم ببینم چی به چیه دیدم بیدار شده قبل اینکه دوباره سقوط کنه دویدم بخوابونمش که شروع کرد به گریه وحشتناک انگار جاییش درد بکنه اصلا نمیفهمیدم چکار کنم بابایی تلفن کرد صدای گریه ا ش رو شنید و نگران شد  و گفت دلتنگی باباییش اذیتش کرده کمی بابایی با جگر گوشه ام حرفید و کمی آروم شد دوباره گریه وحشتناک که اخر از اتاق بیرونش آوردم و بردمش همه جای خونه رو ببینه و خودم از یخچال کمی شیر خوردم و .. خلاصه اوردم تو اتاق خواب با توپاش بازی کرد دوباره گریه... چشمم به دستمال کاغذی افتاد و کذاشتم جلوش .. اونهم یکی یکی درش میاورد پارشون میکرد و .. خلاصه تا تمومش کرد و کمی همونجا بازی کرد و بالاخره راضی شد بخوابه...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)