karenkaren، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

جگرگوشه ام و من

روز تولد..

آخر هفته دیگه تولد باباییه منم هی سعی میکنم برم کادو بخرم یه پیرهن آستین کوتاه مردونه تو ذهنمه از طرف جگر گوشه ام هم باید چیزی بخرم چقدر سخته کادو خریدن برای آقایان!!!خدا بهم انرژی بده آخه کمی تا قسمتی افسرده شدم حوصله هیچکاری رو ندارم بزور واسه جگر گوشه ام انرژی میزارم  برام دعا کنید تحمل کنم این یکی دو هفته رو تا بابایی جمع کنه بیاد پیشمون اگرم در مورد کادوئ تولد نظری دارید حتما بگید
21 تير 1390

ادامه..

فراموش کردم بگم نکته مهم اینجاست که بب بابا رو خیلی بیشتر از مم ماما میگه!!!! گفته بودم قبلا که جگر گوشه ام باباییه .. الهی فداش بشم بابایی هم داره جمع و جور میکنه بیاد پیشمون خدا کنه تا اون موقع بتونم طاقت بیارم! بابایی بازیهای عجیب غریبی برای جگر گوشه ام اختراع میکنه که جگر گوشه ام خیلی دوست داره البته همشونم خطرناکن.. ...
19 تير 1390

ب ب با با با...

جگر گوشه ام در پایان ٩ ماهگی یعنی حدودا سه روز پیش مصادف با ١٦ تیر ٩٠ وقتی تبریز بودیم شروع کرد به بابا ماما گفتن اصلا باورم نمیشد میدونی داشتم از خوشحالی سکته می زدم وقتی شروع می کنه به گفتن ب ب بابابا .. م م ماماما .. یعنی حاضرم براش بمیرم بغل کردن که چیزی نیست .. تو این چند روزه اتفاقهای زیادی افتاده مثلا خودش به تنهایی تو صندلی ماشین می شینه و تو مسافرتم تمام مدت تو صندلیش نشست البته خداییش دست بابا درد نکنه یه صندلی ماشین فوق العاده خرید که جگر گوشه ام توش راحته راحته ایمنیشم عالیه .. در ضمن صندلی غذا هم خریدیم که می شینه و غذا میخوره خیلی آقا میشه وقتی تنهایی و مستقل رو صتدلیش می شینه.. ...
19 تير 1390

یووو هوووو..

جگر گوشه ام هم تنهایی از پله ها بالا می ره البنه دستشو می گیرم هههه . .  هم دس دسی رو یاد گرفته جون جون اینقدر ناز دستهاشو هم میزنه جانم... سعی می کنم عکسشو میذارم بعععدااا
6 تير 1390

ارتباط ماورائ طبیعه جگر گوشه ام و پتویش..

اصلا باورتون نمیشه جگر گوشه ام چقققققدر .. پتوش و دوست داره. به سختی ازش جدا میشه وقتی هم موقع خوابش میشه همش گریه می کنه و بیقراره تا پتوش و بغل میکنهو اروم میشه.. خیلی عجیبه.. عکسهاشم براتون میذارم بعدا                                                 باور کنید وقتی شیرش میدم از یه طرفم پتوش و میکنه تو دهنش اینقدر این پتو به جگر گوشه ام آرامش میده پتوی نرم و سبکیه ...
3 تير 1390

حادثه ئ هولناک!!

پریشب جگر گوشه خواب بود و من خوابم نمی برد و بیدار بودم با بابایی تلفنی صحبت می کردم که یه صدایی شنیدم قلبم وایستاد گوشی رو گذاشتم و دویدم... در رو که باز کردم و دیدم ...دیدم جگر گوشه ام روی تخت نبود سنکوب کردم..وای جگر گوشه ام از تخت افتاده بود پایین پتویی رو که دوست داره پیچیده بود دور سرش وای مردم.. سریع بغلش کردم و پتو رو از صورتش باز کردم خدا رو شکر پتو محافظش بوده البته خدا کمکش کرده بود خلاصه سریع شیرش دادم و دوباره خوابید!!!!!!!!!! هم جگر گوشه ام خطر ناک شده هم من سر به هوا شدم...قلبم همچین تند میزد که می ترسیدم از شدت صدای قلبم جگر گوشه ام بیدار بشه یا اینکه شیر و با استرس بخوره و معدش ناراحت شه و با استرس به خواب بره ...
3 تير 1390