karenkaren، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

جگرگوشه ام و من

از تنهایی ننویس ..

راستش دیگه از آه و ناله خسته شدم اخه یکی دو روز نیستش که همش به خودم امید می دم .. ولی منم چون آدمم انرژیم تموم می شه کاش کمی اخلاق مردونه داشتم و بی خیال می شدم.. بیشتر دلم واسه جگر گوشه ام میسوزه آخه بابایی می خواد ..   مردها باید قبول کنن بی خیالن   ...
5 خرداد 1390

استرس جگر گوشه ام..

پنج شنبه ها صبح می رم سر کار که جگر گوشه اصلا اصلا اصلا.. دوست نداره صبحها ازم جدا شه..شبش هی بیدار می شد و می خوابید .. مثل شبهای امتحان تو دانشگاهمون اصلا آروم نمی خوابید منم دیگه 3 نصف شب خوابم پرید.. چقدر عشق می کنم تو خواب نگاش کنم.. وای خدا..   صبح هم کله سحر با من بیدار شد و هی بی حوصلگی کرد تا خاله اومد و .. باز موقع رفتن من کلی گریه کرد و همش می خواست بیاد تو بغلم .. منم با چشمانی اشکبار رفتم سر کارم.. بابایی عزیز هم که نیومد.. گفت هفته دیگه زود میاد .. ولی از اینکه تعطیلات آخر هفته رو با جگر گوشه ام هستم خوشحالم .. ...
5 خرداد 1390

بابایی بیا .. .

بابایی هم شدیدا دلتنگ جگر گوشه شده.. دیشب پشت تلفن اونقدر جگر گوشه جیغ کشید که تو ادامه حرفهاش صداش می لرزید..  جگر گوشه مثل بابایی خیلی مره تو فکر .. که گاهی صداش می کنم می پره.. نمی دونم به چی فکر می کنه .. آخه جگر گوشه ام بیدار شد الهی فداش بشم.. ...
4 خرداد 1390

چیم چیم..

دیشب جگر گوشه ام رو بردمش حموم که بهش می گم چیم چیم .. چقدر بازی کرد .. گذاشتم تو وانش کلی با آب بازی کرد اسباب بازی برده بودم براش ولی با سر دوش بازی کرد ... حتی سرشم که آب می گیرم دیگه نمی ترسه.. ماشاا..   باید به جگر گوشه ام آفرین گفت .. خیلی خوشحالم چون بابایی گفت احتمالا این هفته بیادش خدا کنه ... جگر گوشه ام هر وقت بیدار میشه اول به عکس بابایی نگاه می کنه و می خنده .. بابایی بیاد احتمال داره بریم شمال .. یوهوووو .. ...
4 خرداد 1390

روز م م م م ادر..

دیروز روز مادر بود اینقدر غمگین و بی حوصله بودم حتی به مادر جان خودمم نزنگیدم دیروز موقع برگشتن از سر کار 1ساعت تو ترافیک گیر کردم .. دوست داشتم خوب فکر کنم در مورد مادر بودن خودم و مسئولیت سنگینی که به گردنمه .. و اینکه مامانم چقدر برای من زحمت کشیده .. خواهرم زنگید بپرسه واسه مامای جان چی بخریم و منم حوصله نداشتم گفتم فکر می کنم بهت می گم آخه از مامانم هم دورم .. داشتم در مورد احساسم به جگر گوشه فکر می کردم که یه لحظه نمی تونم ازش غافل شم و واسه خودم باشم همش نگرانشم .. همش احساس گناه میکنم اگه یه کوچولو کم توجهی کنم ..     خلاصه مادر شدن شاید اونقدر سخت نباشه مادر نمونه شدن سخته.. همش داشتم به گذشت و فداکاریهای بی ...
3 خرداد 1390

هام هام..

جگر گوشه ام از دیروز داره زرده تخم مرغ می خوره.. دیروز یه کم بهش دادم دیدم هی دوباره می زنه به پام یعنی خوشمزه بود و بازه بده..      خلاصه امروزم نصف زرده تخم مرغ و خورد چون طعم جدیدیه دوست داره .. در ضمن زرد آلو درسته دادم همش و یهو کرد تو دهنش کمی خود و انداخت... هر چی من یا پرستار می خوریم دوست داره بهش بدیم اونم بخوره.. سیب می خوره پنیر می خوره کیک می خوره نون می خوره حتی یه بار جعبه شکلات و گذاشتم بازی کنه دیدم کاکائو شکلات و با دندوناش از کاغذش بیرون آورده داره می خوره ازش که خواستم بگیرمش کلی گریه کرد   ...
3 خرداد 1390

لگد.. لگد..

جگر گوشه عشق شوت زدن با پا و لگد و .. داره دیروز ظهر بردمش تو حیاط خونه درختها رو نگاه کرد و گلها رو .. هر دفعه هم منو نگاه می کرد و مشکوک لبخند میزد معنی لبخندهاشو درست نفهمیدم ولی خوشحال بود بردمش تو کوچه و گلهای بنفشه زرد رنگ بودن که تقلا کرد گذاشتم زمین با پاهاش لهشون میکرد!!! ولی اصلا با دستهاش گلها رو نمیکنه می گیره تو مشتش و ول می کنه.. ...
2 خرداد 1390

گزارش خاله از جگر گوشه

دیروز جگر گوشه خوابید و خاله اومد و من سر کار رفتم .. برگشتنی یه بادکنک براش گرفتم از اونهایی که گاز مخصوص دارن و تو هوا وایمیستن، همین که در رو باز کردم بادکنک رو آوردم جلوی در که جگر گوشه فوق العاده متعجب شد بعد کم کم کانکت شد و باش بازی کرد بازی که چه عرض کنم کتکش میزد اونهم دوباره میرفت هوا ... خاله گفت وقتی از خواب بیدار شد کلی گریه کرد و همش می گفت مامان بابا..دیشب به بابایی هم گفتم که خیلی نگرانم نکنه ضربه روحی بهش وارد شه.. بعد اینکه خاله رفت ازم جدا نمی شد حتی یه چایی بخورم می نشستم پیشش بازی می کرد می خواستم برم چیزی بخورم همش بی حوصلگی می کرد چقدر هم مقاومت کرد که نخوابه... آخر سرم منم شام نخوردم و بردمش خوابوندم بغل خودم ،خودمم خ...
2 خرداد 1390