karenkaren، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

جگرگوشه ام و من

کله سحر!!

ماشاا.. سحر خیزی جگر گوشه ام .. ٧ صبح بیدار میشی منم که شبها هی بیدار میشم دو ست دارم صبحها بخوابم آخه از صبح یه سره تا شب بیدارم عشقم .. یه خبر تکراری و خوب بابا فردا شب پیشمونه به  لطف خدا..
8 خرداد 1390

بهترین تصویر از جگر گوشه ام در ذهنم

وقتی تازه بدنیا اومده بود در حالت خوابیده بهش شیر میدادم ..یه مثلث دماغ و دوتا گونه هاش با چشمهای نازش به طرف بالا نگاه می کرد منو می کشت همش آرزو داشتم یه تصویر از این نما داشته باشم ..
7 خرداد 1390

ای بابا...

هر کی از راه می رسه زنگ در خونه مارو میزنه مثلا بین ٨ زنگ انتخاب می کنه زنگ خونه ما رو میزنه حالا ما هم با کسی رفت و آمد نداریم سالی ماهی کسی میاد و.. نمی دونم چرا !!؟ امروز جگر گوشه ام رو بد خواب کردن .. از پست چی پیک برتر بگیر و آژانس و سوپور و مهمانهای محترم طبقات دیگه و ..  ای بابا داشتم فکر می کردم از اون چسب کاغذیها بچسبونم رو زنگمون!! والا.. چیزی به ذهنم نمی رسه آخه.. امروز از سر کار رسیدم الهی بمیرم جگر گوشه ام اصلا حال نداشت منو که دید با گریه بغل خواست الهی فداش بشم.. دو بار زنگ و اشتباه زده بودن!! واقعا که.. ...
7 خرداد 1390

جگر گوشه ام و دندان جدیدش..

آخ عزیزم اینهمه استرس و بد خوابی و ناراحتی و گریه .. یه دفعه متوجه شدم می خواد همه چی رو گاز بگیره اول ترسیدم گفتم وای جگر گوشه ام عصبی شده ولی بعد متوجه شدم که داره یه دندان دیگه در میاره.. فداش بشم عزیزم.. می خوام امروز نهار واسش آبگوشت درست کنم.. خیلی دوست داره عزیزم.. مسواک مامانم خیلی دوست داره هر وقت مسواک میزنم معمولا شبها دوست داره از نزدیک مسواک زدنم و ببینه و مسواک بگیره .. مسواک خودشم دوست داره   ...
7 خرداد 1390

بابایی برای جگر گوشه ام می نویسد..

بذار بابایی بیاد حتما وبلاگت رو می خونه قول داده الان وبلاگ پرهام و دیدم که باباش واسش می نوشت گفتم خوش به حالش  .. امروزم جگر گوشه یه خواب کامل نکرد هی سر نیم ساعت بیدار شد گریه کرد                                  عزیزم چه استرسی داشت فکر می کرد امروزم میرم سر کار  ..    آخر سر بردمش حموم کمی بازی کرد و الانم خوابه  بابایی حتما اینها رو بخون و خودتم هر چی دوست داشتی بنویش         ...
6 خرداد 1390

خلاصه..

دیشب حسابی وحشت کردم .. نمی دونم حرفشون چقدر درسته که خلاصه وحشت که می کنم جگر گوشه ام رو ور می دارم و می رو اتاق خواب در رو می بندم هی صلوات فرستادم آخر سر گفتم بزنگم به بابایی کمی آروم شم که... موبایل بابایی خاموش بود .. دیگه داشتم دیوانه می شدم گه دیدم جگر گوشه ام داره متوجه استرس من میشه خودم و کم کم آروم کردم که نیم ساعت بعد هر چی بابایی زنگید جواب ندادم  آخه خیلی از دستش ناراحت بودم جگر گوشه ام همه زندگیمه نفسمه ...
6 خرداد 1390

جگر گوشه ام چی می بینه....

وای ی ی.. دیشب جگر گوشه ام همش سقف و لوستر و لامپهای هالوژن دور سقف و نگاه می کرد انگاری با چشمهاش چیزی رو دنبال می کرد .. از وقتی که پرستارش گفته چشم بصیرت نی نی ها بازه  می ترسم که چیزی رو می بینه که من نمی تونم ببینم!!! دوران کودکیم خواهر برادر بزرگترم هی منو می ترسوندن که الانم خود بخود می ترسم پرستارم که اینجوری گفته بدتر می ترسم سریع جگر گوشه ام رو بغل می کنم میرم اتاق خواب در رو می بندم!! ...
6 خرداد 1390

از تنهایی ننویس ..

راستش دیگه از آه و ناله خسته شدم اخه یکی دو روز نیستش که همش به خودم امید می دم .. ولی منم چون آدمم انرژیم تموم می شه کاش کمی اخلاق مردونه داشتم و بی خیال می شدم.. بیشتر دلم واسه جگر گوشه ام میسوزه آخه بابایی می خواد ..   مردها باید قبول کنن بی خیالن   ...
5 خرداد 1390

استرس جگر گوشه ام..

پنج شنبه ها صبح می رم سر کار که جگر گوشه اصلا اصلا اصلا.. دوست نداره صبحها ازم جدا شه..شبش هی بیدار می شد و می خوابید .. مثل شبهای امتحان تو دانشگاهمون اصلا آروم نمی خوابید منم دیگه 3 نصف شب خوابم پرید.. چقدر عشق می کنم تو خواب نگاش کنم.. وای خدا..   صبح هم کله سحر با من بیدار شد و هی بی حوصلگی کرد تا خاله اومد و .. باز موقع رفتن من کلی گریه کرد و همش می خواست بیاد تو بغلم .. منم با چشمانی اشکبار رفتم سر کارم.. بابایی عزیز هم که نیومد.. گفت هفته دیگه زود میاد .. ولی از اینکه تعطیلات آخر هفته رو با جگر گوشه ام هستم خوشحالم .. ...
5 خرداد 1390