karenkaren، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

جگرگوشه ام و من

شاهکار..

دیروز جگر گوشه ام دست زدن و یاد گرفته همون دس دسی!الان بیدار شد تا از تخت سقوط نکرده برم پیشش بقیه رو بعدا مینویسم
2 تير 1390

چشمهایم روشن!!!

بله جگر گوشه ام بزرگ شده و رفتارهای تازه ای از خودش نشون میده مثلا بیرون و حیاط رو از داخل خونه خوبه خوب تشخیص میده و هر فردی ارتباطی با در بیرون پیدا می کنه چه میره چه میاد جگر گوشه گریه می کنه که منو ببرین تو حیاط!! بله چشمم روشن ، هر دفعه من سر کار میرم و میام یا پرستار میره میاد یا بابایی !!!! میاد و میره گریه ههههههههههههههههه گاهی حتی تحمل نمیکنه لباس بیرون بپوشم و حجاب کنم!!کاش اروپا بود!!!منم بی هیچ مقاومتی میبرمش تو حیاط و تو کوچه!! ...
2 تير 1390

نوع جدید چهار دست و پا رفتن

برای روز بابایی که خرید کردم واسه کادو پیچی سنگهای رنگی درشت خریدم که بعدا فهمیدم جگر گوشه ام خیلی به اونها علاقه داره .. چون به خاطر دسترسی به اونها چهار دست و پا رفت البته پرید.. خودش که رو به شکم بر می گرده سنگها رو که می ذارم رو دستهاش کاملا خودش و بالا می کشه و پرت می کنه جلو مثل شیرجه خلاصه یاد گرفت چهار دست و پا بره البته اصلا سنگها رو نمی خوره هاااا .. واسه خودمم جالبه عکسشو میذارم ببینید بعدا ...
31 خرداد 1390

بابای جگر گوشه ام

سلام بعد مدتها... جگر گوشه ام خیلی با بابایی جوره.. بازیهای خطرناک و جدید و .. همه رو با بابایی پایست و می خنده.. حتی گاهی که بابایی سرش تو روزنامه و لپ تاپه الکی میخنده و جلب توجه می کنه آخه نازی عزیزم .. وقتی بابایی بیرون میره یا میاد دم در گریه میکنه که منم ببر اونهم چه اشکهایی و چه صدایی.. آدم دلش کباب میشه.. بابایی هم میبردش بیرون و تو حیاط کلی خوشحاله و می خنده.. امروز هم رفت بابایی ... موندیم جگر گوشه ام و من و خدا و صداهایی بابایی از پشت تلفن.. ...
30 خرداد 1390

father day

 روز پدر داره می رسه حسابی باید بابایی رو سورپرایز کنیم تا خستگیهاش از بین بره ...
22 خرداد 1390

تراس..

خاله دستش درد نکنه امروز تراس رو واسه جگر گوشه ام شست و تمیز کرد و آماده کرد تا جگر گوشه هر وقت دلش خواست ببریم تراس بازی کنه                                                   خیلی روحیه اش خوب می شه وقتی تو تراسه الهی بمیرم براش که همش تو خونه زندونیه ...
22 خرداد 1390

امید ..

به خاطر حفظ روحیه به خودم امیدهای واهی دادم و با جگر گوشه رفتیم تو حیاط
20 خرداد 1390

روزهای برزخی

آخه مگه میشه آدم تنهایی مثه من افسرده نشه اسم این روزها رو گذاشتم روزهای برزخی از بس خسته کننده هستند.. فقط جگر گوشه و من .. آخه بابایی نمی دونی باید من انرژی داشته باشم با جگر گوشه بازی کنم ؟نمی دونی شخصیت جگر گوشه ام در حال شکل گرفتنه؟الحق که بی خیالی!! بذار بگم خالی شم داد که نمی تونم بزنم حداقل حرف بزنم این باباهایی که واسه نی نی هاش.ن می نویسن و وقت می ذارن اینقدر بهشون حسودیم میشه یعنی غبطه می خورم که کاش بابای جگر گوشه منم یه کوپولو توجه می کرد..
20 خرداد 1390

بهتری..

خدا رو شکر که حالت خوبه خوبه ماشا.. اونقدر انرژیت زیاده که از پست بر نمیام همش رات می برم آب بازی می کنی توپ لگد می زنی تلوزیون می بینی میوه می خوری دوباره رات می برم همش دوست داری راه بری مخصوصا عصرها سر حالتری امروز عصر بردمت تو حیاط بر گشتیو خونه اعتراض کردی دوباره برت گردوندم حیاط کمی بعد دیگه اومدیم خونه آخر سرم پی پی کردی خدا رو شکر منم بردمت حموم الانم لالا کردی جگر گوشه ء من .. بابایی هم زنگ میزنه اونم بیچاره در گیره تا دوماه دیگه میاد برای همیشه پیشمون می مونه ایشاا..  از رشت واست یه هاپو خریدیم که زیرش چرخ داره ولی فعلا کانکت نشدی و زیاد بهش اهمیت نمی دی!! ...
19 خرداد 1390