karenkaren، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

جگرگوشه ام و من

جگر گوشه رانندگی می کند!!!

هر وقت بابایی پیاده میشد بره یه بستنی آبمیوه ای بخره جگر گوشه رو میذاشتم پشت فرمون بشینه البته ماشین خاموش بود..چه کیفی میکرد.. فرمان و میگرفت با دستش میزدش احساس میکرد باید چیزی کشف کنه.. حتی رفتیم کار بابایی رو درست کنیم بیاد تهران آخه از دلتنگی و تنهایی مردیم .. جگر گوشه تو حیاط با گلها بازی کرد و پروانه برای اولین بار دید و با پا چمنها رو له میکرد و شوت میکرد.. خدا کنه کار بابایی درست شه حالا من هیچچی جگر گوشه گنا داره ...اگه بدونید با بابایی چه ذوقی میکنه حتی پرستارشم میگفت صدای بابایی رو که از پشت در شنیده از ذوق دست و پاش و منقبض می کرده .. نازی نازی ...از صدای موتور میترسه منو محکم بغل میکنه.. این شکلکها هم که نی نی در حال ر...
31 ارديبهشت 1390

روزهای رویایی

بابای جگر گوشه بالاخره اومد و نصفه های شب که بیدار شد شیر بخوره متوجه باباش شد و چقدر تعجب کرد.. بعد که بابایی باهاش کمی بازی کرد و حرفید  از خوشحالی فقط جیغ میزد چقدر بابایی رو دوست داره.... حتب بازیهای خطرناک بابایی رو هم دوست داره ،بابایی پرتش میکنه تو هوا و بالا می بردش تا جگر گوشه با خوشحالی لوستر رو بگیره.. چقدر دماغ بابایی رو حین بازی چنگ زده بود هاهاها.. بابایی یه بار گذاشت مبل و بگیره و خودش وایسه به من گفت نگا خودش وایستاده منم از ترس پریدم بگیرمش نذاشت گفت خودش میتونه وایسه حالا من دارم التماس میکنم که بگیردش و ... یه دفعه گرومپ.. افتاد وای چه گریه ای چه جیغی مگه آروم میشد.. حتی تنهایی میذاردش بشینه تو کاناپه!!! دلم آشوب میشه...
31 ارديبهشت 1390

اجتماعی

با اینکه جگر گوشه فقط من و پرستار و گاهی هم بابایی رو میبینه ولی خدا رو شکر اجتماعیه تو جمع خوب بازی میکنه و تو بغل هیشکی گریه نمیکنه.. پسر داییش یه ماشین کنترلی بزرگ داشت که جیگر گوشه راحت توش جا میشد چقدر چشش و گرفت پسر داییش نداد جیگر گوشم بازی کنه کلی ماشین کوچیک و بزرگ آورد براش ولی همش میرفت سراغ همون ماشین بزرگه .. ما زیاد اسباب بازی واسش نخریدیم آخه بچه ها زود از اسباب بازی خسته میشن ولی فکر کنم بابایی بیاد بریم خرید .. اصلا اسباب بازیها رو کارشناسی درست نمی کنند که هر کدوم یه عیبی دارن در ضمن جالب درست نمی کنن .. رفته بودیم آستارا اسباب بازیها ارزون و جالب بود ولی تهران فعلا اسباب بازی فروشی خوبی پیدا نکردم حتی نی نی سالن هم اسباب ب...
26 ارديبهشت 1390

روزی طلایی

جیگر گوشه همش اصرار داره راه ببریمش و با چهار دست و پا رفتن میونه خوبی نداره.. امروز زود بیدار شده چند بار راه بردمش رفتیم آشپزخونه و ...با دستگیره کابینتها بازی کرد و کمی آشپزخونه رو بررسی کرد و .. منم هنوز صبحونه نخورده بودم خلاصه راضی شد تنهایی بازی کنه تا مامانی به قول خودم هام هامش و بخوره..   الانم خوابیده... امروز باباجونی میاد و دلتنگیهامون تموم میشه.. خیلی باباش و دوست داره هر وقت میره بغل بابایی میخنده.. میخوام براش از اون کفشهای جیغ جیغو بخرم..  
26 ارديبهشت 1390

هورااا....

بله خبر خوش واسه جگر گوشه و من ... بابایی فردا شب اگه خدا بخواد پیش ماست .. یو هو .. همین الان جگر گوشه ام رو از حموم آوردم خوابید پرستارش گفت امروز کلا شارژ بودش و کلی بازی کردش .. فکر کنم فهمیده ددی داره میاد .. آخه این اواخر تلفنای بابایی رو قطع میکرد ..نگرانش بودم تو روحیه اش تاثیر بد بذاره ..خلاصه چشمهای ناز جگر گوشه ا م روشن ن ن ن ن ..
25 ارديبهشت 1390

ممنون از راهنماییتون

سلام دوست عزیز نازنین نرگس نفس مامان حق با شماست همش از تنهایی مینویسم ..سعی میکنم از تنهایی نگم ممنونم که مطالب من و خوندید و نظر دادید نی نی گلتون و ببوسید
24 ارديبهشت 1390

جگر گوشه ام آقا به تمام معنا

از مسافرت برگشتیم واقعا جگر گوشه با من همکاری کرد آقاست ماشاا.. ولی خیلی خسته ایم تو فرودگاه تو هواپیما یا خواب بود یا بازی کرد فقط رفتنی تو هواپیما بی حوصلگی کرد اونهم به خاطر فواصل غیر استاندارد صندلیهای هواپیما بود خیلی جامون تنگ بود خلاصه بر گشتیم و جگر گوشه کمی بازی کرد الانم خوابه بابایی که نتونست بیاد مسافرت خوش نگذشت ولی جالب بود تو مهمونی تو بغل همه مردها بازی میکرد و اصلا گریه نکرد کلا مردها رو دوست داره
24 ارديبهشت 1390

مسافرت دوتایی

جگر گوشه ام و من فردا راهی هستیم بابایی نتونست بیاد منم تنهایی خیلی سختمه نمیدونم چمدونم و کی جابجا کنه تو فرودگاه.. آه.. تازه بلیط برگشتم ندارم!!! خدا کنه این دو سه روز هوا آفتابی شه جگر گوشم بهش خوش بگذره.. هر چی خدا بخواد
19 ارديبهشت 1390

دوباره ..

بابایی رفت و دوباره جگر گوشه و من تنها شدیم.. چقدر با بابایی بازی کرد نمایشگاه بین المللی هم بردیمش و کلی کتاب و سی دی براش خریدیم .. احساس میکنم اسباب بازی راضیش نمیکنه و باید کم کم ببرمش بیرون پارک .. هوا هم که قربونش برم یا ابریه یا بارونه جگر گوشه همش میخواد راه ببریمش اصلا رو چهار دست و پا نمیمونه ...
18 ارديبهشت 1390

لحظات سخت تنهایی جگر گوشه و مامی

جگر گوشه ام روز بروز داره بزرگ میشه و به قول خودم آقا میشه فقط این وسط تنهایی زجر مون میده بابایی به خاطر درامد بیشتر توی یه شهر دیگه زندگی میکنه هر 2یا 3هفته یه بار میاد پیشمون  ... امروز واسه جگر گوشه یه توپ زرد خریدم روش عکس اسپایدر منه خوشش اومد و کلی با پا شوت زد  میخواستم فیلم برداری کنم حواسش پرت شد و دیگه بازی نکرد از وقتی هم مامان جان اومده پیشمون کلا خیلی سرحاله ولی هیچ چی بابا نمیشه دقیقا 7روز دیگه 7ماهگیش تموم میشه
8 ارديبهشت 1390