karenkaren، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

جگرگوشه ام و من

خواب جگر گوشه ام ..

شب ساعت 10.30 می برمش اتاق خوای شیرش می دم بخوابه همین که سیر میشه یه لبخند تحویلم میده و میچرخه رو تخت و شروع می کنه به بازی هی از سر و کولم بالا میره از رو بالشها چهار دست و پا میره تا ساعت میشه 11.30-12 که میخوابه
13 مرداد 1390

خییییلی .... خسسسسسته ام

سلام حال کسی رو دارم که به طرف قبله خوابوندنش و نفسهای آخر و می کشه .. چقدر خسته و بی حالم خدا.. بابایی گفته شنبه می یاد ولی کو تا شنبه من مردم ،حیوونکی جگر گوشه ام هم بی حاله مگه خاله بیاد و باهاش بازی کنه به بابا گفته بودم کم میارم نمی دونم چی بهش بگم .. همش می گه چند روز مونده و کم مونده و تحمل کن و تازه می گه بهش روحیه بدم !!!! چند شبم هست خوابهای بد می بینم کلی نگرانم احساس می کنم پایان داستان زندگیم همین طور تلخ باشه ... کاش یکی پیدا می شد به من روحیه بده، ای خدا....
12 مرداد 1390

بالاخره ..

جگر گوشه ام در یک اقدامی بس ناگهانی توانست چهار دست و پا بره البته شیوه ئ صحیح آن نه اونی که خودش اختراع کرده بود،راستی تولد بابایی هم به شکل کاملا غافلگیرانه برگذار شد که هنوزم که هنوزه بابایی پشت تلفن ازم تشکر میکنه .. بله ...
3 مرداد 1390