karenkaren، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

جگرگوشه ام و من

جگر گوشه ام آقا به تمام معنا

از مسافرت برگشتیم واقعا جگر گوشه با من همکاری کرد آقاست ماشاا.. ولی خیلی خسته ایم تو فرودگاه تو هواپیما یا خواب بود یا بازی کرد فقط رفتنی تو هواپیما بی حوصلگی کرد اونهم به خاطر فواصل غیر استاندارد صندلیهای هواپیما بود خیلی جامون تنگ بود خلاصه بر گشتیم و جگر گوشه کمی بازی کرد الانم خوابه بابایی که نتونست بیاد مسافرت خوش نگذشت ولی جالب بود تو مهمونی تو بغل همه مردها بازی میکرد و اصلا گریه نکرد کلا مردها رو دوست داره
24 ارديبهشت 1390

مسافرت دوتایی

جگر گوشه ام و من فردا راهی هستیم بابایی نتونست بیاد منم تنهایی خیلی سختمه نمیدونم چمدونم و کی جابجا کنه تو فرودگاه.. آه.. تازه بلیط برگشتم ندارم!!! خدا کنه این دو سه روز هوا آفتابی شه جگر گوشم بهش خوش بگذره.. هر چی خدا بخواد
19 ارديبهشت 1390

دوباره ..

بابایی رفت و دوباره جگر گوشه و من تنها شدیم.. چقدر با بابایی بازی کرد نمایشگاه بین المللی هم بردیمش و کلی کتاب و سی دی براش خریدیم .. احساس میکنم اسباب بازی راضیش نمیکنه و باید کم کم ببرمش بیرون پارک .. هوا هم که قربونش برم یا ابریه یا بارونه جگر گوشه همش میخواد راه ببریمش اصلا رو چهار دست و پا نمیمونه ...
18 ارديبهشت 1390

لحظات سخت تنهایی جگر گوشه و مامی

جگر گوشه ام روز بروز داره بزرگ میشه و به قول خودم آقا میشه فقط این وسط تنهایی زجر مون میده بابایی به خاطر درامد بیشتر توی یه شهر دیگه زندگی میکنه هر 2یا 3هفته یه بار میاد پیشمون  ... امروز واسه جگر گوشه یه توپ زرد خریدم روش عکس اسپایدر منه خوشش اومد و کلی با پا شوت زد  میخواستم فیلم برداری کنم حواسش پرت شد و دیگه بازی نکرد از وقتی هم مامان جان اومده پیشمون کلا خیلی سرحاله ولی هیچ چی بابا نمیشه دقیقا 7روز دیگه 7ماهگیش تموم میشه
8 ارديبهشت 1390

گشت کوتاه بیرون از خانه

خلاصه هی با کالسکه تو کوچه گشتیم و درختها و گلها و پرنده ها و بخصوص ماشینها رو نگاه میکرد    پسر کوچولوم و من تنهاییم بابایی ماموریته   ...
26 فروردين 1390