karenkaren، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

جگرگوشه ام و من

حادثه ئ هولناک!!

پریشب جگر گوشه خواب بود و من خوابم نمی برد و بیدار بودم با بابایی تلفنی صحبت می کردم که یه صدایی شنیدم قلبم وایستاد گوشی رو گذاشتم و دویدم... در رو که باز کردم و دیدم ...دیدم جگر گوشه ام روی تخت نبود سنکوب کردم..وای جگر گوشه ام از تخت افتاده بود پایین پتویی رو که دوست داره پیچیده بود دور سرش وای مردم.. سریع بغلش کردم و پتو رو از صورتش باز کردم خدا رو شکر پتو محافظش بوده البته خدا کمکش کرده بود خلاصه سریع شیرش دادم و دوباره خوابید!!!!!!!!!! هم جگر گوشه ام خطر ناک شده هم من سر به هوا شدم...قلبم همچین تند میزد که می ترسیدم از شدت صدای قلبم جگر گوشه ام بیدار بشه یا اینکه شیر و با استرس بخوره و معدش ناراحت شه و با استرس به خواب بره ...
3 تير 1390

شاهکار..

دیروز جگر گوشه ام دست زدن و یاد گرفته همون دس دسی!الان بیدار شد تا از تخت سقوط نکرده برم پیشش بقیه رو بعدا مینویسم
2 تير 1390

چشمهایم روشن!!!

بله جگر گوشه ام بزرگ شده و رفتارهای تازه ای از خودش نشون میده مثلا بیرون و حیاط رو از داخل خونه خوبه خوب تشخیص میده و هر فردی ارتباطی با در بیرون پیدا می کنه چه میره چه میاد جگر گوشه گریه می کنه که منو ببرین تو حیاط!! بله چشمم روشن ، هر دفعه من سر کار میرم و میام یا پرستار میره میاد یا بابایی !!!! میاد و میره گریه ههههههههههههههههه گاهی حتی تحمل نمیکنه لباس بیرون بپوشم و حجاب کنم!!کاش اروپا بود!!!منم بی هیچ مقاومتی میبرمش تو حیاط و تو کوچه!! ...
2 تير 1390

نوع جدید چهار دست و پا رفتن

برای روز بابایی که خرید کردم واسه کادو پیچی سنگهای رنگی درشت خریدم که بعدا فهمیدم جگر گوشه ام خیلی به اونها علاقه داره .. چون به خاطر دسترسی به اونها چهار دست و پا رفت البته پرید.. خودش که رو به شکم بر می گرده سنگها رو که می ذارم رو دستهاش کاملا خودش و بالا می کشه و پرت می کنه جلو مثل شیرجه خلاصه یاد گرفت چهار دست و پا بره البته اصلا سنگها رو نمی خوره هاااا .. واسه خودمم جالبه عکسشو میذارم ببینید بعدا ...
31 خرداد 1390

بابای جگر گوشه ام

سلام بعد مدتها... جگر گوشه ام خیلی با بابایی جوره.. بازیهای خطرناک و جدید و .. همه رو با بابایی پایست و می خنده.. حتی گاهی که بابایی سرش تو روزنامه و لپ تاپه الکی میخنده و جلب توجه می کنه آخه نازی عزیزم .. وقتی بابایی بیرون میره یا میاد دم در گریه میکنه که منم ببر اونهم چه اشکهایی و چه صدایی.. آدم دلش کباب میشه.. بابایی هم میبردش بیرون و تو حیاط کلی خوشحاله و می خنده.. امروز هم رفت بابایی ... موندیم جگر گوشه ام و من و خدا و صداهایی بابایی از پشت تلفن.. ...
30 خرداد 1390

father day

 روز پدر داره می رسه حسابی باید بابایی رو سورپرایز کنیم تا خستگیهاش از بین بره ...
22 خرداد 1390