karenkaren، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

جگرگوشه ام و من

روزهای رویایی

1390/2/31 10:11
نویسنده : شیرین
115 بازدید
اشتراک گذاری

بابای جگر گوشه بالاخره اومد و نصفه های شب که بیدار شد شیر بخوره متوجه باباش شد و چقدر تعجب کرد.. بعد که بابایی باهاش کمی بازی کرد و حرفید  از خوشحالی فقط جیغ میزد چقدر بابایی رو دوست داره.... حتب بازیهای خطرناک بابایی رو هم دوست داره ،بابایی پرتش میکنه تو هوا و بالا می بردش تا جگر گوشه با خوشحالی لوستر رو بگیره.. چقدر دماغ بابایی رو حین بازی چنگ زده بود هاهاها.. بابایی یه بار گذاشت مبل و بگیره و خودش وایسه به من گفت نگا خودش وایستاده منم از ترس پریدم بگیرمش نذاشت گفت خودش میتونه وایسه حالا من دارم التماس میکنم که بگیردش و ... یه دفعه گرومپ.. افتاد وای چه گریه ای چه جیغی مگه آروم میشد.. حتی تنهایی میذاردش بشینه تو کاناپه!!! دلم آشوب میشه ولی دیگه چیزی نمی گم چون میخوام پسرم مرد بار بیاد..ایشا ا.. سه تایی رفتیم خرید جگر گوشه نشست تو کالسکه ..کمی بعد حوصلش سر رفت ولی بابایی نذاشت بغلش کنم گفت سنگینه بذار یاد بگیره بردش کتاب فروشی کلی کتابا رو انداخت و بازی کرد کتابم خریدیم واسش .. از بادکنک یه نی نی دیگه خوشش اومد نتونستیم پیدا کنیم کجا میفروشن.. خلاصه کلی به هممون خوش گذشت..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)