karenkaren، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

جگرگوشه ام و من

بابایی رفت..

1390/3/1 11:43
نویسنده : شیرین
144 بازدید
اشتراک گذاری

روزی که بابایی قرار بود بره سه تایی رفتیم خرید پرواز بابایی 10 شب بود جگر گوشه تو کالسکه بود کمی خرید کردیم سریع برگشتیم بابایی وسایلش و جمع کرد و موقع خداحافظی جگر گوشه طبق عادت همیشه دست و پا میزد که بابایی بغلش کنه ببرتش بیرون دست و پا میزد جیغ شادی می کشید پاهاش و منقبض می کرد منم که ..

niniweblog.com

بابایی گفت نمی دونه می خوام برم فکر می کنه میخوام باش بازی کنم ببرمش بیرون واشک تو چشماش جمع شد.. خلاصه بابایی خداحافظی کرد و رفت و  جگر گوشه و من از مونیتور آیفون بابایی رو نگاه کردیم تا .. کاش می تونستم مثل god father داد بزنم کمی خالی شم حیف هیچوقت نتونستم و غصه ها تو دلم انبار شده.. 

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ساناز
5 خرداد 90 15:17
سلام
من هم تقریبا شرایط شمارو دارم و همسرم هر ماه می ره و منو نی نی خیلی تنهامی شیم و خیلی سخته واقعا سخته
امیدوارم که شما هم موفق باشی عزیزم
و همیشه من عصبی می شم