روزی طلایی
جیگر گوشه همش اصرار داره راه ببریمش و با چهار دست و پا رفتن میونه خوبی نداره.. امروز زود بیدار شده چند بار راه بردمش رفتیم آشپزخونه و ...با دستگیره کابینتها بازی کرد و کمی آشپزخونه رو بررسی کرد و .. منم هنوز صبحونه نخورده بودم خلاصه راضی شد تنهایی بازی کنه تا مامانی به قول خودم هام هامش و بخوره.. الانم خوابیده... امروز باباجونی میاد و دلتنگیهامون تموم میشه.. خیلی باباش و دوست داره هر وقت میره بغل بابایی میخنده.. میخوام براش از اون کفشهای جیغ جیغو بخرم..
نویسنده :
شیرین
10:36